[ و ابن جریر طبرى در تاریخ خود از عبد الرحمن پسر ابى لیلى فقیه روایت کرده است ، و عبد الرحمن از آنان بود که با پسر اشعث براى جنگ با حجاج برون شد . عبد الرحمن در جمله سخنان خود در برانگیختن مردم به جهاد گفت : روزى که با مردم شام دیدار کردیم ، شنیدم على ( ع ) مى‏فرمود : ] اى مؤمنان آن که بیند ستمى مى‏رانند یا مردم را به منکرى مى‏خوانند و او به دل خود آن را نپسندد ، سالم مانده و گناه نورزیده ، و آن که آن را به زبان انکار کرد ، مزد یافت و از آن که به دل انکار کرد برتر است ، و آن که با شمشیر به انکار برخاست تا کلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد ، او کسى است که راه رستگارى را یافت و بر آن ایستاد ، و نور یقین در دلش تافت . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 90 فروردین 9 , ساعت 10:27 صبح

هنوزم زنده ام زنده در این رویای ارزنده،

غبار خستگی شستم امید تازه ای جستم،

امید روشنی بستم به فردا نگاه تازه ای دارم به دنیا ،

من از دریا سفر کردم به جویی پناهم کوه بود شد تار مویی ،

ولی هرگز نشد پاره که این خود حکمتی داره،

خدا وقتی نگهداره تو را تنها نمی ذاره،

هنوزم زنده ام زنده در این رویای ارزنده،

غبار خستگی شستم امید تازه ای جستم،

ستونی سخت می ریزم که باز از جای برخیزم،

دلم آگاه آگاه است،

بهاری تازه در راه است،

هنوزم زنده ام در جوی آبی،

ولی در خط پایان کتابی،

کتابی تازه می باید نوشتن،

از این بگذشته ها باید گذشتن،

هنوزم زنده ام زنده در این رویای ارزنده،

غبار خستگی شستم امید تازه ای جستم،

میان ابر ها گشتم پی گمگشته خورشیدی،

نکردم شک که می بینم،

که دیدم نور امیدی،

ستونی سخت می ریزم که باز از جای برخیزم،

دلم آگاه آگاه است،

بهاری تازه در راه است،بهاری تازه در راه است.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ